سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
نه، نه، نه
این هزار مرتبه
گفتم :
- نه
دیگر توان نمانده،
- توانایی،
در بند بند من
از تاب رفته است .
شب با تمام وحشت خود خواب رفته است
و در تمام این شب تاریک،
تاریک، چون تفاهم من،
- با تو !
انسان،
افسانه مکرر اندوه و رنج را
تکرار می کند .
گفتی :
« امید ها ست،
« در ناامید بودن من؛
- اما،
این ابر تیره را نم باران نبود و نیست
این ابر تیره را سر باریدن .
انسان به جای آب،
هرم سراب سوخته می نوشد .
گلهای نو شکفته،
این لاله های سرخ،
گل نیست ؛
- خون رسته ز خاک است .
***
باور کن اعتماد.
از قلبهای کال
بار رحیل بسته
و مهربانی ما را،
خشم و تنفر افزون،
از یاد برده است .
باور نمی کنی ؟
که حس پاک عاطفه در سینه مرده است .
******
حمید مصدق
نوشته شده در پنج شنبه 89/1/19ساعت
3:6 صبح توسط همصدا نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |